ضرب_المثل 
چه_کشکی_چه_پشمی

چوپانی گله اش را به صحرا میبرد 
و در راه به درخت گردوی تنومندی رسید!
از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد 
که ناگهان گردباد سختی در گرفت
خواست فرود آید ترسید!
دید نزدیک است که بیفتد در حال مستاصل شد
از دور بقعه امامزاده ای را دید و گفت: 
ای امامزاده گله ام نذر تو
از درخت سالم پایین بیایم!
قدری باد ساکت شد و چوپان به شاخه قوی تری دست زد 
و جای پایی پیدا کرده و خود را محکم گرفت!
دوباره گفت:
ای امامزاده خدا راضی نمی شود که زن و بچه من از فقر بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی 
نصف گله مال تو و نصفی هم برای خودم!
قدری پایین تر آمد
وقتی که نزدیک تنه درخت رسید گفت: 
ای امامزاده نصف گله را چطور نگهداری می کنی؟
آنها را خودم نگهداری می کنم 
در عوض کشک و پشم نصف گله را به تو می دهم!

نزدیک زمین که شد گفت: 
بالاخره چوپان هم که بی مزد نمی شود 
کشکش مال تو پشمش مال من به عنوان دستمزد!
وقتی پایش به زمین رسید رو به امامزاده گفت:
مرد حسابی چه کشکی چه پشمی؟
ما از هول خودمان یک غلطی کردیم