ورودی منزل حضرت فاطمه سلام الله علیها در مدینه
همدردى با پدر گاه دشمنان سنگدل، خاك، يا خاكستر بر سر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم مىپاشيدند، هنگامى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم خانه مىآمد، فاطمه عليهاالسلام خاك و خاكستر را از سر و صورت پدر پاك مىكرد. در حالى كه اشك در چشمانش حلقه زده بود پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم مىفرمود:
دخترم غمگين مباش و اشك مريز كه خداوند حافظ و نگهبان پدر توست.(1)
در يكى از روزها، ابوجهل مشتى از اراذل مكه را تحريك كرد كه به هنگامى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم در مسجدالحرام به سجده رفته بود، شكمبهى گوسفندى را بياورند و بر سر حضرت بيفكنند، هنگامى كه اين كار انجام شد، ابوجهل و اطرافيان صدا به خنده بلند كردند و پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم را به باد مسخره گرفتند.
بعضى از ياران، منظره را ديدند اما دشمن بيرحم چنان آماده بود كه توانائى بر دفاع نداشتند، ولى هنگاميكه اين خبر به گوش دختر كوچكش فاطمه عليهاالسلام رسيد به سرعت به مسجدالحرام آمد و آن را برداشت و با شجاعت مخصوص خودش، ابوجهل و يارانش را نفرين كرد. (2)
1 ـ سيرهى ابنهشام/ 1/ 416، تاريخ طبرى/ 2/ 344.
2 ـ صحيح بخارى/ ج 5/ ص 8.
وقتى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم از دنيا رفت، بلال مؤذن ديگر اذان نمىگفت.
روزى فاطمه عليهاالسلام پيغام فرستاد: آرزو دارم يك مرتبه ديگر بانگ مؤذن پدرم را بشنوم بلال بر طبق دستور فاطمه شروع به اذان كرد.
اللهاكبر، اللهاكبر- فاطمه عليهاالسلام به ياد روزگار پدر افتاد، نتوانست از گريه خوددارى كند. هنگامى كه بلال گفت: «اشهد ان محمدا رسولالله» فاطمه عليهاالسلام از شنيدن نام پدر صيحه زد و بيهوش شد. به بلال خبر دادند ديگر اذان نگو كه فاطمه بيهوش شده است. بلال اذانش را قطع كرد. وقتى فاطمه عليهاالسلام به هوش آمد به بلال فرمود: اذان را تمام كن، عرض كرد: اجازه بده بقيه را نگويم زيرا براى شما مىترسم.(1)
از حضرت على عليهالسلام نقل شده است كه فرمود: حضرت رسول را در پيراهن مباركش غسل دادم و فاطمه گفت:
آن پيراهن را به من نشان بده! همين كه بوى پيراهن به مشام او رسيد از هوش رفت: من كه اين حالت را از او مشاهده كردم پيراهن را از او پنهان نمودم. (2)
1 ـ بحار/ 43/ 157.
2 ـ اهلبيت/ توفيق ابوعلم ص 166.
نالههاى حضرت زهرا در فراق پدر يا رسولالله، پدر جان، دريغ و آه از فراق تو، اى پدر چه بسيار بزرگ است تاريكى و ظلمتى كه در مجالس پس از تو مشاهده مىگردد، و من دور مانده از جناب تو دريغ و افسوس مىخورم كه هرچه زودتر نزد تو آيم.
پدر جان! در عزاى تو، اباالحسن اميرالمؤمنين سوگوار است.
پدر دو فرزندت حسن و حسين، برادر و امام برگزيده و دوست بىمانند تو، هم او كه تو او را از كودكى بزرگ و تربيت كردى و سپس برادرت خواندى و از بزرگترين دوستان تو و محبوبترين اصحاب تو در پيشگاه تو بود، او كه در پذيرش اسلام از همه پيشى گرفته و هجرت كرد.
اى پدر بزرگوار و اى بهترين انسانها.
اكنون بيا و بنگر كه امام برگزيدهى تو را اسيرگونه به طرف بيعت تحميلى مىكشند و مىبرند.
پدر جان، غم سوگوارى تو ما را فراگرفته و درهم كوبيده است و گريههاى مداوم، قصد جان ما را دارد و بد روزگارى دامنگيرمان شده است.
آنگاه فرياد سختى برآورد و فرمود:
فرياد با محمدا، فرياد اى دوست.
فرياد اى پدر، فرياد اى اباالقاسم، فرياد اى احمد،
فرياد از كمى ياران و ياوران،
فرياد از ناله بسيار،
فرياد از مشكلات فراوان.
فرياد از مصيبت و اندوه زياد،
فرياد از مصيبت جانكاه.
پس از آن سخنان دردآلود و غمبار صيحهاى زد و بيهوش بر زمين افتاد.(1)
اى أنس آيا دلتان آمد كه خاك بر روى رسول خدا بريزيد؟ (2)
اى پدر! دنيا به ديدار تو با رونق و بها بود، و امروز در سوگوارى تو انوار او بريده و گلهاى او پژمرده است، و خشك و تر آن حكايت از شبهاى تاريك مىكند،
اى پدر! همواره بر تو دريغ و افسوس مىخورم تا روز ملاقات.
اى پدر، از آن لحظه كه جدايى پيش آمد، خواب از چشمم گريخت.
اى پدر! كيست از اين پس كه بيوهگان و مسكينان را رعايت نمايد و امت را تا قيامت هدايت فرمايد.
اى پدر! ما در حضرت تو عظيم و عزيز بوديم، و بعد از تو ذليل و زبون آمديم.
كدام سرشك است كه در فراق تو روان نمىشود،
و كدام حزن و اندوه است كه بعد از تو پيوسته نمىگردد،
و كدام چشم است كه پس از تو سرمهى خواب مىكشند؟
تو بودى بهار دين يزدان، و نور پيغمبران،
چه افتاد كوهسارها را كه فرونمىريزد،
و چه پيش آمد درياها را كه فرونمىرود،
چگونه است كه زلزلهها زمين را فرونمىگيرد،
اى پدر! در بلا و رنجى عظيم و مصيبتى شگرف افتادم، و در زير بار گران و هولناك ماندم،
اى پدر! فرشتگان بر تو بگريستند، و افلاك در ايستادند، و منبر تو بعد از تو وحشتانگيز و بدون استفاده گشت و محراب بىمناجات تو معطل ماند، و قبر تو بپوشيده داشتن تو خوشحال گشت و بهشت به زيارت تو و دعاى تو مشتاق آمد. (3)
حضرت زهراء عليهاالسلام پس از دفن پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم بىتابانه از منزل بيرون آمد و در حالى كه از گريه و درد حال رفتن نداشت. خود را به قبر پدر رساند و آنگاه كه جايگاه اذان و محراب را مشاهده فرمود، فريادى برآورد و بيهوش نقش زمين شد.
زنان مدينه كه وضع را چنان ديدند، به سوى او دويدند و آب بر سر و صورت آن حضرت پاشيدند تا به هوش آمد. سپس در حالى كه بر قبر پدر خيره شده بود فرمود:
پدر جان قوتم رفته و خويشنداريم را از دست دادهام و دشمنم سرزنش كنندهام شده و حزن و اندوه درونى مرا مىكشد.
پدر جان! يكه و تنها باقى مانده و در كار خويش حيران و سرگردانم صدايم خفته، و پشتم شكسته، و زندگيم در هم ريخته، و روزگارم تيره، شده است.
پدر جان! پس از تو براى وحشتم انيسى نمىيابم، و مانعى براى گريهام و ياورى براى ضعفم پيدا نمىكنم آرى پدر! بعد از تو نزول قرآن و محل هبوط جبرئيل و مكان ميكائيل از بين رفت پدر جان پس از تو روابط انسانى دگرگون شد و درها به روى من بسته گرديد.
پدر عزيزم من بعد از تو از دنيا نفرت دارم و تا زمانى كه نفسم برآيد با تو گريه خواهم نمود. پدر جان شوق من نسبت به تو پايانى ندارد و حزن من بعد از تو انجامى. فرياد اى پدر! فرياد اى پروردگار جهانيان. (4)
حضرت زهراء عليهاالسلام با ياد روزگاران شيرين محبتهاى رسول خدا خطاب به كودكان خود مىفرمود: كجاست پدر مهربان شما دو فرزندم كه شما را عزيز و گرامى مىداشت؟ و همواره شما را بر روى دوش خود مىگرفت؟ و نمىگذاشت بر روى زمين راه رويد. ديگر هرگز او را نمىبينم كه اين درب منزل را باز كند، و شما را بر دوش خود گيرد، همان رفتارى كه همواره انجام مىداد.(5)
1 ـ نهجالحياة ص 68 به نقل از: بيتالاحزان (ترجمه) ص 146
2 ـ نهجالحياة ص 66 به نقل از: احقاقالحق/ 15519
3 ـ نهجالحياة، ص 70، به نقل از: بحار/ 43/ 176.
4 ـ نهجالحياة ص 72 به نقل از: بحار/ 43/ 176
5 ـ نهجالحياة ص 72 به نقل از: احقاقالحق/ 19/ 173